محل تبلیغات شما



البته ممکنه بازم شروع کنه .بعد اینکه مامانمینا از اینکه طرفو رد کردم(با همون شرط رفتن به تهران برای ادامه تحصیل) گفتم دوباره که پیام میدم بیخیال شم و بذارم کار پیش بره  بره که اگه خدا اونو همسر من نوشته تو کتاب که راضی میشم اگر هم که نه چ بهتر خوشحال میشم البته معلوم نیست همسری که برام نوشته بهتر باشه ولی وقتی پیام میدادیم که انشاالله خواهرم به حاجتتون برسین به حق این روز یعنی تولد حضرت زینب بالاخره پرسید یعنی دلیل اینکه به تفاهم نرسیدیم همون ادامه تحصیل بود گفتم بله همون بود گفت نمیشه رفت آمد کنید منم گفتم اگه مشکلی ندارین نه و کمی به تفاهم رسیدیم و انگار همه جاده کمی صاف شد برای ادامه که ناگهان در ادامه پرسید اگه میخاین اون شهرستان نباشین بعد ارشد که برمیگردین و انگاری خدا راهو باز کرد برا روشن شدن این مطلب که برا اونم معلمی من مهمه گفتم در جوابش که انصراف میدم و اون انگار چراغاش روشن شد گفت که مطمئن نیستم که سخت نباشه و من هم حدس زدم که رو معلمی من حساب باز کرده( متاسفم برا همچین مردایی که رو پول زنشون حساب وا میکنن) گفتم که پس اگع مطمئن نیستین جالب نیست ادامع بدیم اونم از خدا خواسته شاید یه چنتا چرت پرت گفت و یا علی خواهرم .منم ج دادم علی نگهدارتان و دیگه چیزی نگفت

یه چیزی هست شاید نیاز به صحبت و چت با جنس مخالف که وقتی اینجوری تموم میکنی یه حس خلا مانند بهت دست میده شایدم ازینکه منو بخاطر معلمی میخاسته یه حس بدی دارم یجورایی هم انگار گناهه این چتا و این ناراحتی از عقوبت اون یعنی وابستگی یه چیزی شاید شبیه عادت به مواد مخدر پس شاید به این نتیجه برسم که چت با نامحرم گناهه حتی اگه برای آشنایی باشه پس بعد این بگم که از طریق خانواده اول آشنا بشیم بعد 

اگه دوباره پیام بده چکار کنم از طرفی دوست دارم باز چت کنم ولی یجور هوسه شاید ولی خداروشکر که نذاشت کار به خواستگاری برسه

 

من امروز رفتم یه نفرو که اواخر تو خوابم میدیدم تو اینترنت سرچ کردم فهمیدم مداحی میکنه 

 

خدایا منو به حال خودم وامگذار

 


سلام 

اول میخاستم عنوان متن رو بنویسم:

غم را به شادی تبدیل کنیم 

خب با آ.سلیمانی هم فکر کنم تموم کردم باهاش که چت کردم نوع حرف زدن و طرز صحبتش انگار باهام جور نبود یجورایی همسن بودنش رو نشون میداد انگاری عقلش از من کمتره

از طرفی با بهاره تلفنی حرفیده بود با اینکه سال قبل ازش خواستگاری کرده بود و اینکه خانم حقانی رو واسطه قرار داده بود درسته که ازون بزرگتره ولی مجرده بهونه ام براش این شد که من میخام برم تهران برا ارشد، زندگی کنم و اونم گفت من شهر میتونم زندگی کنم اما تهران نمیتونم کوچ کنم .یجورایی اینکه در محیط کوچک روستا و شهرستان کوچک زندگی کرده معلوم بود از حرف زدنش  

اونم فهمید من بهونه کردم میگف شما از اول به من تمایلی نداشتین  منم گفتم نه اگه اونطور  بود که نمیگفتم آشنا بشیم واقعا هم میگفتم درسته منم از اول برام مورد جذابی نبود ولی خب باهاش صحبت کردم تا ببینم چجوریه حرفاش و.نمیدونم چی شد که بحث تهرانو کشیدم وسط (الان با اینکه یا علی خداحافظی رو قبلا گفته بود بازم پیام فریتاد یا علی خواهرم کم کم دارم بهش شک میکنم شایدم از بچگی و سادگیشه) خودمم نمیدونم بحث تهران چقدر جدیه برام  خب دیگه کار خداکردم

یگه یحتمل اون قسمتم نبوده دیگه 

به خواهرم گفتم اونم سرزنشم کرد که دوست داری بمونی خونه و سنت بره بالا .با خانواده پایینی که داری  ، خیلی حرف هست از خاطرات این روزا ولی مجال و حوصله نیست بشینم همه رو بنویسم اینکه برنامه مراقبت ها بهش اعتراض کردم

خوابم میاد


سلام چند شب پیش گفتم بیارم برای این خواستگار مهندس مکانیک استخاره بگیرم شاید بد اومد اونوخت دیگه لازم نیست بهش فکر کنم که کی میخواد زنگ بزنه خواهره و سه سوره توحید و سه صلوات فرستادم و دعا خودم خوندم و قرآن رو باز کردم.آیه 89 سوره یونس قالَ قَدْ أُجیبَتْ دَعْوَتُکُما فَاسْتَقیما وَ لا تَتَّبِعانِ سَبیلَ الَّذینَ لا یَعْلَمُونَ و من با خودم گفتم یعنی اونه؟اون که اصلاً اسمشم نمیدونم و بعد یکی دو شب دیگه تلفنم به صدا در اومد یه شماره ناشناس دوازده بود
سلام خیلی وقته میخام بیام بنویسم از اینکه برایه هدفم یعنی ازدواج موفق چه برنامه هایی دارم مثلاً خوندم تو اینترنت که موقع اذان آیه وانکحوا. رو خوندن که دارم میخونمش و غیره اما امروز گوشیم اذان نگفت و من بیست دقه مونده نماز صبح خوندم و برخلاف جمعه قبلی دعای ندبه نخوندم شاید برا همونه شبیه جمعه نیست الان خوابیدم که 8 بیدار شم اما ادامه دادم و بالاخره 9 و نیم بیدار شدم با یه خواب عجیب و قشنگ!! خواب میدیدم یه نوزاد دارم که سینه هامو میمکه و بعدش دیدم که یه
سلام امروز قبل اذان صبح بیدار شدم ولي گرفتم خوابیدم 20 دقيقه قبل اذان هم گوشیم صدا زد ولی قطع کردم خوابیدم وبازم نتونستم نماز شب در سحر بخونم و اذان گفت بیدار شدم و نماز شفع و وتر قضا خوندم بعد نافله و نماز صبح و تا طلوع آفتاب بیدار و بعدش کنار کرسی خوابیدم ولی فقط چشمهام بسته بود و ذهنم فکر میکرد خیالبافی و. بعدش بلند شدم و رفتم وبلاگ کلمه نامزدی رو سرچ کردم و خاطرات یه نفر که نامزدش سمانه بود رو خوندم ولی دیگه حوصله ام نکشید همه رو بخونم آ خرش دو تا
سلام اینروزها موضوع برای حرف زدن زیاده و از همه مهمتر وقت زیاده. اما میخام راجع به خواهر کوچیکم که از من سه سال بزگتر هست بگم اسم خواهرم میذارم مهتاب. خب اگه از اولش بخام بگم بذارین قصه اشو کامل بگم براتون البته خلاصه .این اولین باره که برا مخاطبان دارم مینویسم البته اگه مخاطبی پیدا شه مهتاب از اول دبیرستان افتاد تو خط ازدواج و رابطه با پسرها یادمه که تو اون سن اولین شکست عشقیشو خورد که مهدی ازدواج کرده و پیش دوستش گریه میکرد در حد تیم ملی!!! خواستگارم

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دستگاه عرق گیری آبندی شده